مولانا و حافظ دو همدل یا دو همزبان؟ 2

شماره ( 246) چهارشنبه (8) میزان ( 1394) / ( 30 ) سپتمبر ( 2015)

دکتر علی محمد حق شناس
استاد گروه زبان شناسی

HAFIZ and mawlana

4. سنجش اشعار مولانا و حافظ
بگذ اريد سنجش اشعار مولانا و حافظ را با دو غزل زير -يكي از مولانا و ديگري از حافظ- آغاز كنيم تا ببینيم چه مايه از اثر بخشي و اثر پذيري در آن دو به چشم مي خورد . در اين سنجش نخست به محتوي خواهيم پرداخت، آن گاه به صورت ، اما اول خود غزل ها :
غزل مولانا :
اي بس كه از آواز دش و اما نده ام زين راه من
وي بس كه از آواز قش گم كرده ام خرگاه من
كي وارهاني زين قشم كي وارهاني زين دشم؟
تا در رسم در دولتت در ماه ودر خرگاه من
هرچندشادم در سفر در دشت ودر كوه وكمر
در عشقت اي خورشيد فر! در گاه ودر بيگاه من
ليكن گشاد راه كو، ديدار و دادشاه كو؟
خاصه مرا كه سوختم در آرزوي شاه من
تا كي خبر هاي شما واجويم از باد صبا
تاكي خيال ماهتان ، جويم در آب چاه من
چون باغ صد ره سو ختم، باز از بهار آموختم
در هر دو حالت والهم در صنعت ا لله من
غزل حافظ
خط عذار ياركه بگرفت ماه ازو
خوش حلقه اي است ليك به در نيست راه ازو
ابروي دوست گوشه محراب دولت ست
آنجا بمال چهره و حاجت بخواه ازو
اي جرعه نوش مجلس جم سينه پاك دار
كائينه اي ست جام جهان بين كه آه ازو
كرداراهل صومعه ام كرد مي پرست
اين دود بين كه نامه من شد سياه ازو
سلطان غم هر آنچه تواند بگو بكن
من برده ام به باده فروشان پناه ازو
ساقي چراغ مي به ره آفتاب دار
گوبر فروز مشعله صبحگاه ازو
آبي به روز نامه اعمال ما فشان
باشد توان سترد حروف گناه ازو
حافظ كه ساز مطرب عشاق ساز كرد
خالي مباد عرصه اين بزمگاه ازو
آيادرين خيال كه دارد گداي شهر
روزي بود كه ياد كند پادشاه ازو

1-4. همدلي معطوف به هم فرهنگي
هرگاه به منظور پيدا كردن محتواي اين دو غزل در صورت پردازي هاي موجود در آن ها اندكي باريك شويم ، آنچه در درون آن دو مي بينيم ، بيش از همه ؛ مضامين و معناهاي مشتركي است كه همگي در پيرامون مضمون اصلي « عشق» حلقه زده اند. از آن جمله اند: يكي، مضمون و وقوف بر زيبائي ( خورشيد فر ) معشوق كه در ( خيال ( چون) ماه) او نيز باز تابيده و حتي از پس «خط عذار» چون ( ماه ) نيز در تجلي است. دوم، مضمون تمناي رسيدن به معشوق تا ( زين قش و دش وارهد) حتي اگر با (چهره ماليدن به محراب ابروي او و حاجت خواستن ) از او باشد. سوم، مضمون بيم محروم ماندن از ( گشاد راه ) واز ( ديدار شاه ) وياد نكردن پادشاه از اين ( گداي شهر ) چهارم، مضمون خفت ( و اجستن خبر هاي معشوق از باد صبا ) كه در دست رسي به او بختيارتر است و ( پناه بردن به باده فروشان از فرط غم ) بي اماني كه در دوري معشوق بر او مستولي شده است پنجم مضمون اميد در عين بيتابي كه اگر ( چون باغ مي به ره آن آفتاب مي دارد تا ( مشعله صبحگاه اميد را از او بر فروزد) ونظا ئر آن.
حال اگر از منظر بينامتنيت به اين همه نظر بيندازيم، مي توانيم در پرتو حضور غالب اين قبيل مضامين و معاني در تمامي متون عرفاني مقدم و مؤخر بر آثار مولانا و حافظ به روشني ببينيم كه محتواي مشترك اين دو غزل بيش از آنكه ريشه در اثربخشي و اثرپذيري داشته باشد، مايه از نوعي همدلي و همسوئي معطوف به هم فرهنگي ميگيرد.
وانگهي، در محتواي غزل حافظ رگه هاي معنايي ديگري هست كه نه در همين غزل مولانا به چشم مي خورد نه در غزل هاي ديگر او؛ حال آنكه رگه هاي معنايي مزبور در غالب غزل هاي حافظ فراوان يافت مي شوند. از آن جمله اند: يكي معناي احساس گناه و تمناي عنايت از حضرت او كه «آبي به روزنامة اعمال» او بيفشاند تا «حروف گناه از او سترده» شود. ابيات زير هم كمابيش متضمن همين معنا هستند:
در همه ديرمغان نيست چون من شيدايي
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
دل كه آئينه شاهي ست غباري دارد
از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
يا اين بيت:
در بحر مائي و مني افتاده ام بيار
مي تا خلاص بخشدم از مائي و مني
يا بيت زير:
بهشت اگر چه نه جاي گناهكارانست
بيار باده كه مستظهرم به همت او
ديگري، معناي انتقاد از رياكارانكه از «دود كردارشان او به مي پرستي پناه برده و ناگزير نامه سياه» شده است. ابيات زير هم، معناهايي را در همين مايه مي رسانند:
صوفي نهاد دام و سرحقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
يا اين بيت ديگر:
صوفي شهر بين كه چون لقمة شبهه مي خورد
پاردمش دراز باد اين حيوان خوش علف
و سوم، معناي خودكاهي و رندي كه هرچند «جرعه نوش مجلس جم» شده، با اين همه «آئينة سينة چون جام جم او با دود آه خودبيني و ناخرسندي سياه شده است.» همين معنا را در نمونه هاي زير نيز باز ميتوان يافت:
رشتة تسبيح اگر بگُست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقي سيمين ساق بود
يا:
صراحي مي كشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمي گيرد
من اين دلق ملمع را بخواهم سوختن روزي
كه پير مي فروشانش به جامي بر نمي گيرد
باري، همين رگه ها از مضامين حافظانه، كه در محتواي غزل هاي مولانا كمتر به چشم مي خورند، خود مي توانند پيامد واقعه هاي بنيان كني باشند كه در فاصلة زمانة مولانا و روزگاه حافظ رخ دادند؛ تازه اگر آن همه را نشانة فرديت حافظ و استقلال رأي او ندانيم. به هر حال، از اين رگه هاي حافظانه كه بگذريم، به انبوه معاني و مضامين رنگارنگي ميرسيم كه، همان گونه كه پيشتر گفتيم، همگي ميان غزل هاي مولانا و حافظ و ميان كلية آثار شاعران دمساز با آن دو مشترك اند؛ خواه شاعران مقدم بر آنها، خواه مؤخر. و اين، باز به حكم ملاحظات بينامتني، بيشتر حكايت از همدلي برخاسته از هم فرهنگي مي كند تا از اثربخشي و اثرپذيري.Ÿ
بقيه در آینده

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s