شماره ( 258) سه شنبه ( 8) جدی ( 1394)/ ( 29) دسمبر (2015)
نبیله القمه
دو تنبلي كه در يك اتاق زندگي مي كردند. رفيق بودند. تنبل اولي به دومي گفت : بخي ببي كه باران مي باره يانه ؟ در همين لحظه پشك از بيرون به اتاق داخل شد. تنبل دومي گفت كه: پشك از بيرون آمد به پشتش دست بكش ، معلوم ميشود كه باران مي بارد ياني ؟ دفعه دوم باز تنبل اولي به تنبل دومي گفت كه: بخي از بيرون يك سنگ چاركي بيار تنبل دومي گفت :كله اي پشك را بكن يك چارك است. دفعه سوم تنبل اولي به تنبل دومي رو نموده گفت كه: بخي درواز ه اتاق را پيش كن ! تنبل دومي گفت: دو كار را من انجام دادم اين كار را خودت بكن!
به انتخاب ناهید سیاووش