شیر و روباه

 

این داستان برترین داستان کوتاه در ایرلند و انگلیس در سالهای دور میباشد

 

روزی روزگاری شیری جوان حاکم جنگل شد

و یک روباه پیر وزیر و مشاور او بود که در حیله گری شهرت بی نهایت داشت.

 

حیوانات جنگل پدر حاکم جوان که بر آنان حکومت میکرد را به قتل رساندند و بخاطر وعده بازگشت آب به رودخانه و برکه های جنگل ، پسر او را حاکم کردند و شیر جوان سد پشت قصر را باز کرد

و آب به رودخانه و همه برکه ها آمد و حیوانات شادمان ماه های اول حکومت شیر جوان در کنار هم کار میکردند و از زندگی لذت میبردند.

 

روزی شیر به روباه گفت :

ای وزیر این حیوانات زمان پدرم مالیات نمیدادند و همیشه از آذوقه قصر پدرم برای زمستان غذای مجانی دریافت میکردند و دیدی چه بر سر او آوردند و به قتل رساندند.

 

آب سد قصر دارد تمام میشود و اگر خشکسالی شود ما خودمان چه کنیم و دوباره حیوانات بر علیه ما توطئه میکنند و مرا به قتل میرسانند.

 

روباه پیر رو به شیر کرد و گفت :

سلطان جوانم من این حیوانات را به خوبی میشناسم ، اگر به روشی که من میگویم حکومت کنی تا آخر عمر حاکم جنگل خواهی بود چون این حیوانات اگر در رفاه و آسایش باشند دوباره بر علیه حاکم توطئه میکنند. شیر گفت پس روش کار تو چیست ای روباه پیر.

 

روباه جارچیان را به وسط جنگل فرستاد وبه آنها گفت که جار بزنند و بگویند بابت کمک به آبادانی جنگل از این به بعد باید هر ماه یک سکه به صندوق قصر مالیات دهید ، چند ماه گذشت و بخاطر آبادانی همه حیوانات مالیات دادند ، وقتی دیدند هیچ کاری از سوی قصر برای جنگل انجام نشد دو تا از حیوانات اعتراض کردند و شکایت نمودند

 

روباه به مامورین دستور داد آن ها را دستگیر کنند و چون به شیر حاکم جوان تهمت کم کاری زدند در حضور بقیه حیوانات سر آن ها را از تن جدا کنند شیر به روباه گفت چکار میکنی حیوانات خشمگین میشوند و به قصر حمله میکنند

 

روباه گفت سلطان جوانم من این حیوانات را خوب میشناسم کارتان نباشد ، حکم اجرا شد و رعب وحشت در بین حیوانات بوجود آمد.

 

بعد از چند وقت روباه دستور داد از این پس هر هفته باید یک سکه به قصر مالیات دهند ، حیوانات معترض شدن ولی از ترس هیچ شکایتی نکردن و مالیات را پرداخت کردند

 

روباه باز به حیوانات دستور داد هفته ای سه سکه باید مالیات دهید ، سه تا از حیوانات فقیر شکایت کردند که این چه وضعی هستش شیر دارد ظلم میکند ، روباه سریعا دستور داد معترضین را به خاطر توهین به حاکم جنگل را زندانی کنند ، حیوانات دیگر سکوت کردند.

 

روباه مالیات را هفته ای هفت سکه اعلام کرد و هر حیوانی اعتراض میکرد به جرم توهین به سلطان جنگل زندانی یا اعدام میکرد ، شیر جوان با سکه های که حیوانات داده بودند یک قصر بزرگ و مجلل ساخت و آب را هم بر روی حیوانات بست.

 

حیوانات به سختی کار میکردند و هر چی در میاوردند خرج شکم خودشان و مالیات نمیشد و همه در غم و اندوه بودند و از ترس سلطان و اعدام نشدن اعتراض و شکایت نمیکردند

فقط در دل خود را نفرین میکردند که چرا توطئه کردند و شیر پدر را به قتل رساندند.

 

روباه در دم مرگ به شیر گفت اگر میخواهی همیشه حاکم بمانی حیوانات را در غم و گرفتاری نگه دار و همیشه آن ها را بترسان که اگر شکم شان سیر شود تورا خواهند کشت.

 

اسکار وایلد

بیان دیدگاه