نان و آزادی /خطابه که البر کامو درکانون «سنت اتیین»ایراد کرد­

اگر امروز آزادی در چنان بخش پهناوری از جهان در حال عقب نشینی است ، البته بدان سبب است که هیچگاه نگهبانان  بردگی تا بدین حد وقیح و تابدین حد مسلح نبوده اند ، اما بدان سبب نیز هست که مدافعان حقیقی آزادی به علت خستگی ویاس ، یا بعلت اندیشه نادرستی که درباره وضع مبارزه و چگونگی تاثیر گذاری دارند، به آزادی پشت کرده اند .

***

جامعه بورژوائی آزادی را وسیله تحمیق مردم قرار میداده است . از بی اعتمادی درست و بجا نسبت به فحشای آزادی ، فحشائی که جامعه بورژوائی به آزادی تحمیل کرده بود ، کار به بی اعتمادی نسبت به خود آزادی کشیده شد.

***

روشنفکران فعال به کارگر گفتند که فقط مساله نان مهم است نه آزادی ، کارگر نمی دانست که نان او وابسته به آزادی اوست.

***

اگر شما به قتل مورخی مخالف با حکومت پراک ، چون ( کالاندرا ) ، اعتراض کنید داستان دو یا سه نفر سیاه پوستی را که در امریکا کشته شده اند در مقابلتان میگذارند. در این مزایده تنفرانگیز فقط یک چیز تغییر نمی یابد : قربانی ، همیشه همین قربانی ، و پیوسته از یک ارزش هتک حیثیت میشود یا به فحشا کشانده میشود : و آن آزادی است . از همین جاست که می بینید درهمه جا با خوار شدن آزادی، عدالت نیز خوار میشود.

***

 

آنکه در محاکمات مسکو و شهر های دیگر در اردوی انقلاب کشته شد ، آن که ضمن تیر باران فلان کارگر راه آهن به سبب سستی درانجام وظیفه – مثلا در مجارستان – کشته شد ، آزادی بورژوائی نبود ، این انسان کشته آزادی زاده انقلاب 1917 بود.

***

. راه اول خاص روشنفکران بورژواست . اینان می پذیرند که امتیاز هایشان به بهای بردگی کارگران تمام شود. این عده غالبا خود را مدافع آزادی میدانند، اما اینان پیش از هر چیز مدافع امتیازی هستند که آزادی به ایشان ، و فقط به ایشان ، می بخشد.

راه دوم خاص روشنفکرانی است که خود را چپ می پندارند و به سبب اعتمادی به آزادی می پذیرند که اندیشه و آزادی لازمه آن ، به بهانه باطل خدمت به عدالت آینده ، باید (هدایت ) واداره شود . در هر حال ، این دو گروه ، چه بااستفاه از بی عدالتی ، چه با ناسپاسی نسبت به آزادی ، برجدائی کارفکری از کاردستی ( که در عین حال کار و اندیشه هر دو ناتوان میسازد) ، صحه میگذارند . و بااین کار هم آزادی و هم عدالت ، هر دو ، رابه نابودی می کشانند.

***

 

 

اگر همه خشونت ها و تعدی های مختلفی را که در برابر چشم ها موجود است جمع کنیم ، به دورانی میرسیم که در اروپای زندان ساز و زندانبان ، جز خود محافظان زندان ها هیچ کس در آزادی بسر نمی برد. آنگاه همین زندانبانها نیز همدیگر را زندانی میکنند ، و هنگامی که از این گروه جز یک تن باقی نماند ، اورا رئیس کل زندانبانها می نامند. این همان جامعه کاملی است که در آن مساله برخورد ها و تقابل ها و نیز مساله حکومت در قرن بیستم ، بطور نهائی وقطعی حل میشود.

مسلما این نکته ، پیشگوئی صرف است ، و هر چند در تمام جهان حکومت ها و پلیس ها با ( حسن نیت) فراوان میکوشند که به این نتیجه درخشان برسند، ولی ماهنوز به این مرحله نرسیده ایم . مثلا در اروپای غربی ، آزادی بطوررسمی مورد نظر است  . منتهی این آزادی مرا به یاد آن بیوه هائی می اندازد که در بعضی از خانواده های بورژوا میتوان یافت. در خانواده ( دختر عمو) بیوه شده و سرپرست خود رااز دست داده است . خانواده بورژوا او را نزد خود می پذیرد . اطاقی در طبقه پنجم به او میدهد. به او اجازه میدهد که در آشپزخانه بر سر سفره بنشیند. گاهی هم افراد خانواده ، یکشنبه های تعطیل ، او رابا خود در شهر میگردانند تا ثابت کنند که فضیلت و تقوی نمرده است و بشر سگ نیست . اما در بقیه موارد بطور کلی و خاصه در موارد مهم از خانم بیوه تمنامی میکنند که درکنج خانه بماند. و حتی اگر پاسبانی وظیفه ناشناس ، در کنج و کناری ، ازخانم هتک ناموس کند، سروصدای قضیه را در نمی آوردند. زیرا دررابطه باکسان دیگر ، واز جمله با آقای خانه نیز، بر خانم همین ماجرا رفته است . و از همه اینها گذشته این موضوع کم اهمیت تر از آن است که آدم خودش را با مقامات کشوری و لشکری طرف کند .

اما در مشرق باید گفت که قضیه  رو راست تر است : در آنجا موضوع نگاهداری خانم بیوه را یکبار برای همیشه حل کرده اند . او را در گنجه میگذارند و دو قفل محکم نیز به در گنجه میزنند. البته قرار است خانم را پس از تقریبا نیم قرنی ، یعنی هنگامی که جامعه آرمانی بطور قطعی مستقر شد ، از گنجه بیرون بیاورند. در آن روزگار به افتخار او جشن ها خواهند گرفت. امابه نظر من احتمال آن هست که وی در این مدت دچار نوعی بیدزدگی شده باشد و جای این تشویش هست که در آن روز، دیگر آنهمه خدمتگزاری و تقرب ، او را بکار نیاید.

وقتی در نظر می آوریم که این دو استنباط از آزادی ، یعنی استنباط ( گنجه ای ) و ( آشپزخانه ای ) هرکدام میخواهند وجود خود را بر دیگری تحمیل کنند و مجبورند در برابر ناراحتی های ناشی از این اسباب کشی، مرتبا رفت و آُمد و حرکت خانم بیوه را محدود کنند ، آنگاه به آسانی در می یابیم که چرا تاریخ ما بیش از آنکه تاریخ آزادی باشد ، تاریخ بندگی است ؛ و چرا دنیائی که ما در آن زندگی میکنیم آن دنیائی است که برایتان شرح دادم : دنیائی که هرروز صبح از درون صفحات روزنامه ها به چشم می خلد، تا روز هاو هفته ها ی مارا مبدل به روز واحدی کند که از عصیان و اشتمئزاز انباشته شده است .

آسان ترین و مرسوم ترین کارها آنست که در این امر نامعقول تقصیر رابه گردن حکومت ها یا قدرتهای دشمن اندیشه بیندازیم. البته کاملا راست است که اینها مقصرند و تقصیر آنها چنان عمیق و ریشه دار است که حتی منشا آن رانمی توان شناخت، اما فقط اینها مقصر نیستند، از این گذشته اگر آزادی در طول تاریخ جز حکومت کسی را برای مراقبت از نمو و گسترش خود نداشته است ، عجب نیست که در مراحل کودکی یا در زیر لوح ( فرشته آسمانی ) به خاک سپرده شده باشد. جامعه ای که بر اساس طلاو استثمار بنا شده ، تا جائی که من میدانم ، هیچگاه در بند آن نبوده است که آزادی و عدالت را برکرسی بنشاند. دولتهای پلیسی هرگز در بند آن نبوده اند که در سردابه های استنطاق ،دانشکده حقوق باز کنند. بدینگونه هنگامی که این دولتها زور میگویند و استثمار میکنند کار خود را انجام میدهند. پس چنانچه کسی آزادی را بی حساب در اختیار آنان بگذارد،  اگر بی درنگ شرافتش سلب شود ، نباید تعجب کند. اگر امروزه از آزادی هتک حیثیت شده ، یا آزادی به بند کشیده شده بدان سبب نیست که دشمنان آزادی خیانت ورزیده اند ، سبب آنست که آزادی در واقع نگهبانان طبیعی خود را از دست داده است . آری ، آزادی بی سرپرست و بیوه شده است . این را نیز چون اعلام حقیقتی باید اضافه کرد که ماهمه آزادی را بی سرپرست رها کرده ایم.

تحصیل آزادی کار ستمکشان است و نگهبانان کهن آزادی همیشه از میان ملتهای ستمکش برخاسته اند. ( شهر های آزاد ) بودند که در اروپای دوران فئودالی خمیرمایه آزادی را حفظ کردند. ساکنان قصبه ها و شهرها بودند که در سال 1789مدتی پیروز شدند. و در قرن بیستم نهضت های کارگری بود که  در فش افتخار آزادی و عدالت رابه دوش گرفت و هیچگاه این وسوسه را به خود راه  نداد که این دو نا همسازند. کارگران دستکار و  روشنفکران بودند که به آزادی قوا می بخشیدند ، آنرا در جهان  چنان پیش بردند که آزادی بصورت اصل اساسی اندیشه ما در آمد. آزادی برای ما حکم هوا را یافت که آنی  از آن بی نیاز نمی توانیم بود، هوائی که تنفس میکنیم بی آنکه مواظب وجودش باشیم ، و آن زمان که ما را محروم گذارد احساس مرگ میکنیم .

اگر امروز آزادی در چنان بخش پهناوری از جهان در حال عقب نشینی است ، البته بدان سبب است که هیچگاه نگهبانان  بردگی تا بدین حد و قیح و تابدین حد مسلح نبوده اند ، اما بدان سبب نیز هست که مدافعان حقیقی آزادی به علت خستگی ویاس ، یا بعلت اندیشه نادرستی که درباره وضع مبارزه و چگونگی تاثیر گذاری دارند، به آزادی پشت کرده اند . آری ، حادثه بزرگ قرن بیستم ترک ارزشهای مبنی بر آزدی از طرف نهضت های انقلابی ، و عقب نشینی روز افزون سوسیالیسم آزادی طلب در برابر سوسیالیسم ( قیصری) و سوسیالیسم نظامی است . از این زمان به بعد امیدی از جهان رخت بربسته و نوعی احساس تنهائی برای هریک از مردمان آزاد آغاز گشته است .

هنگامی که پس از … این زمزمه شایع شد و تقویت یافت که :

( آزادی ترهات بورژوائی است ) ، دراین عبارت فقط یک کلمه بر سر جای خود نبود، و ما هنوز آشفتگی های قرن خود تاوان این اشتباه ، یعنی عوض شدن یک کلمه ، را می پردازیم . زیرا فقط می بایستی گفته شود: ( آزادی بورژوادی ترهات است . )نه هر نوع آزادی . به روشنی می بایستی گفته شود که آزادی بورژوائی آزادی نیست . اما آزادیهائی بوده وهست که بایستی وباید تحصیل کرد و باید هیچگاه از دست نداد . این سخن کاملا درست است که برای آدمی که از بام تا شام عرق میریزد و شب باید با خانواده خود در یک زاغه بخزد، تحقق آزادی امکان ندارد. اما این وضع ، محکومیت یک طبقه و محکومیت اسارت تحمیلی چنین – جامعه ایست ، نه محکومیت خود آزادی ، که فقیر ترین ما نیز نمی تواند از آن چشم بپوشد. برای اینکه حتی اگر جامعه ناگهان دگرگون شود به نفع عموم مردم آراسته وراحت گردد، اما آزادی فرمانروا نباشد ، آن جامعه هنوز در عین توحش است . آیا بدین سبب که جامعه بورژوائی از آزادی حرف میزند ولی بدان عمل نمی کند ، جامعه کارگری باید با افتخار به این که از آزادی حرف نمی زند ، از تحقق آزادی چشم بپوشد؟

با این همه ، باید گفت که خلط مبحث شده و در نهضت انقلابی رفته رفته آزادی محکوم گردیده ، زیرا جامعه بورژوائی آزادی را وسیله تحمیق مردم قرار میداده است . از بی اعتمادی درست و بجا نسبت به فحشای آزادی ، فحشائی که جامعه بورژوائی به آزادی تحمیل کرده بود ، کار به بی اعتمادی نسبت به خود آزادی کشیده شد. به عبارت بهتر آزادی به دوره آخر الزمان محول شد ، واز مردم خواستند که در این زمان درباره آن صبحت نکنند. گفتند که پیش از همه چیز عدالت لازم است و سپس نوبت به آزادی میرسد . گوئی همین است بردگان هم آرزوی عدالت داشته باشند. روشنفکران فعال به کارگر گفتند که فقط مساله نان مهم است نه آزادی ، کارگر نمی دانست که نان او وابسته به آزادی اوست . راست است ، در برابر بیعدالتی ممتد جامعه بورژوائی ، وسوسه ای قوی برای اینگونه افراط ها وجود داشت . از همه این ها گذشته ، شاید حتی یک نفر نیز در میان جمع امروز ما نباشد که ، در عمل اندیشه ، به این گونه افکار تسلیم شده باشد . اما تاریخ به سیر خود ادامه داده است و آنچه دیده ایم باید اکنون مارا به تفکر وا دارد.

انقلابی که کارگران به وجود آوردند به سال 1917 پیروز شد و این به راستی سپیده دم آزادی واقعی و بزرگترین امیدی بود که تا از زمان جهان به خود دیده بود ؛ اما چون انقلاب از داخل و خارج محاصر شدو تهدید شد ، پس مسلح گشت و  به نیروی پلیس مجهز گردید . این انقلاب وارث آئینی بود که بد بختانه در قواعد خود به آزادی ظنین بود. بدین سبب با نیرومند شدن پلیس ، انقلاب رفته رفته از نفس افتاد . و بزرگترین امید در بشر در نیرومند ترین دیکتاتوری جهان به پیری گرائید. آزادی دروغین جامعه بورژوا از این ماجرا بدش نیامد، برعکس او را خوش آمد. آنکه در محاکمات مسکو و شهر های دیگر در اردوی انقلاب کشته شد ، آن که ضمن تیر باران فلان کارگر راه آهن به سبب سستی درانجام وظیفه – مثلا در مجارستان – کشته شد ، آزادی بورژوائی نبود ، این انسان کشته آزادی زاده انقلاب 1917 بود.

در چنین وضعی آزادی بورژوائی میتواند به اقدامات تحمیقی خود ادامه دهد. محاکمات و فساد های جامعه انقلابی در عین حال برای ( آزادی ) بورژوائی دلایل و توجیهات تازه ای را فراهم سازد.

سخن کوتاه ، صفت مشخص جهانی که ما در آن زندگی میکنیم منطق شومی است که بیعدالتی یک جبهه را در برابر بردگی جبهه دیگر قرار میدهد ، و یکی را با دیگری تقویت میکند.

هنگامی که فرانکو ، دوست گوبلز وهیملر ، فرانکوی فاتح حقیقی جنگ دوم جهانی را وارد سازمان فرهنگی ملل متحد میکنند، در پاسخ اعتراض کسانی که میگویند چرا حقوق بشر مندرج در منشور ملل متحد همه وقت در زندانها ی فرانکو به مسخره گرفته میشود ، چنین جواب میدهند که لهستان نیز عضو سازمان فرهنگی ملل متحد است . و درباره رعایت آزادیهای عمومی این یکی را بر آن امتیازی نیست . مسلما این استدلال ابلهانه است: اگر شما از بخت بد دختر بزرگ خود را به آجودان گردان مامور افریقا شوهر دادید ، این دلیل نمیشود که دختر کوچک خود را هم به بازرس عیاش هنگ شوهر بدهید . یک داغ دل بس است برای قبیله ای . با وجود این همین استدلال ابلهانه ساری و جاری است . هر روز اثبات این موضوع رابه رخ ما میکشند. در پاسخ فریاد های عدالت خواهی کسی که به بردگی در مستعمرات اعتراض میکند ، اردوگهای کار اجباری روسیه را نشان میدهند و برعکس . اگر شما به قتل مورخی مخالف با حکومت پراک ، چون ( کالاندرا ) ، اعتراض کنید داستان دو یا سه نفر سیاه پوستی را که در امریکا کشته شده اند در مقابلتان میگذارند. در این مزایده تنفرانگیز فقط یک چیز تغییر نمی یابد : قربانی ، همیشه همین قربانی ، و پیوسته از یک ارزش هتک حیثیت میشود یا به فحشا کشانده میشود : و آن آزادی است . از همین جاست که می بینید درهمه جا با خوار شدن آزادی، عدالت نیز خوار میشود.

پس چگونه این دور باطل جهنمی را قطع کنیم ؟

مسلم است که بدین منظور نمی توان رسید مگر آنکه از هم اکنون در خود و در پیرامون خود آزادی را مستقر کنیم . و هرگز راضی نشویم که حتی بطور موقت آزادی قربانی گردد. یا از عدالت خواهی جدا شود . امروزه ما همه باید این جمله را خاطر نشان کنیم : ( چشم پوشی نکردن از هیچ چیز در زمینه آزادی ، بی آنکه در زمینه عدالت چیزی ترک شود ). بخصوص نباید وجود چند آزادی دمکراتیکی را که هنوز از آنها بر خورداریم جز توهمات بی اهمیت بشماریم . و نباید بگذاریم که به آسانی آنها را از ما بربایند. همین آزادیها میراثی است که برای ما از فتوحات بزرگ انقلابی دو قرن اخیر به جا مانده است . پس چنان که بسیاری از عوام فریبان دغل ادعا میکنند، این آزادیها نفی آزادی واقعی نیست . آن چنان آزادی آرمانی ، که چون حقوق باز نشستگی در پایان عمر یکجا به ما ارزانی شود ، وجود ندارد . آزادیها را یکایک و باتحمل رنج  مشقت باید به چنگ آورد. آنچه اکنون داریم مراحلی از آزادی است . هر چند این آزادیها بطور یقین کافی نیست ، اما با این همه در طریق آزادی غیرانتزاعی ، خود چند مرحله است . اگر بپذیریم که این آزادیها معدوم شود ، نه تنها درراه اصلی پیشرفتی نکرده ایم بلکه برعکس به قهقرا باز گشته ایم . وروزی باید راه طی شده را دوباره باز گردیم . اما این کوشش مجدد بازهم با عرق و خون بسیاری از مردم همراه خواهد بود.

نه ، امروزه انتخاب آزادی انتخابی نظیر کار ( کراوچنکو) نمی تواند بود ، که کسی از سر سفره رژیم شوروی بر سر سفره رژیم بوروژوائی تغییر جا دهد. این انتخاب برعکس انتخاب بردگی دو گانه است ، محکومیت نهائی است ، انتخاب مجدد بردگی برای دیگران است.

چنانکه ادعا میشود ، انتخاب آزادی انتخابی بر ضد عدالت نیست . برعکس ، امروزه باید آزادی را درمیان کسانی که همه جا رنج میبرند و مبارزه میکنند ، و فقط در اینجا ، انتخاب کرد.و حقیقت این است که از این پس دیگر نخواهیم توانست یکی را بدون دیگری برگزینیم . اگر کسی نان شمارا بگیرد ، باهمین کار آزادی شمارا هم گرفته است .اگر کسی آزادی شمارا برباید ، مطمئن باشید که نان شما نیز در معرض تهدید است. زیرا دیگر نان شما وابسته به خود شما و مبارزه شما نیست. بلکه وابسته به میل ارباب است . بهمان نسبتی که آزادی در جهان واپس می نشیند تیره بختی گسترش می یابد و برعکس .  واگر این قرن نا آرام نکته ای به ما آموخته باشد ، جز این نیست که انقلاب اقتصادی یا با آزادی همراه است یا اساسا انقلاب نیست. چنانکه آزادی نیز یا آزادی اقتصادی است یا اساسا هیچ نیست. ستمکشان فقط نمی خواهند که از گرسنگی آزاد باشند، بلکه میخواهند از دست اربابها نیز آزاد باشند . اینان به خوبی میدانند که واقعا از گرسنگی نمی رهند مگر اینکه اربابان خود ، وهمه اربابان خود را به رعایت احترام خویش وا دارند.

در پایان سخن باید اضافه کنم که جدا کردن آزادی از عدالت ، منجر به جدائی اندیشه از کار میشود، واین امر بزرگترین گناه اجتماعی است . قسمتی از آشفتگی نهضت کارگری در اروپا ناشی از آنست که این نهضت وطن حقیقی خود را فراموش کرده است ، وطنی که نهضت کارگری پس از هم شکست در آن تجدید نیرو میکرد: یعنی ایمان به آزادی .  همچنین آشفتگی روشنفکران اروپائی ناشی از تحمیقی دو گانه است : تحمیق بورژوائی و تحیمق به اصطلاح انقلابی . این هر دو ، روشنفکران را از تنها منبع اصالت و صمیمیت خود ، از کارورنج همگان ، جدا کرده و آنان را از تنها متحد طبیعی خویش ، یعنی کارگران ، به دور افکنده است .

تا آنجا که مربوط به من است ، من پیوسته جز دو نخبگی نشاخته ام :

نخبگی کارگری و نخبگی روشنفکری ، و اکنون مطمئنم که این هر دو ، تشکیل یک واحد نخبگی میدهند ، و یقین دارم که حقیقت آنها و خاصه موثر بودن آنها در اتحاد آنهاست . مطمئنم که این دو ، اگر ازهم جدا باشند، هرکدام در استبداد و توحش به تحلیل میروند. در حالی که برعکس در صورت اتحاد ، قانون جهانی را بوجود می آوردند . بدین سبب هر اقدامی که منجر به ترک همکاری و جدائی  این دوشود ، اقدامی است برضد بشریت و امید های متعالی او.

بدینگونه نخستین کوشش هر سازمان دیکتاتوری آنست که کار و اندیشه را باهم تحت انقیاد در آورد. در واقع یا باید بر این هر دو دهان بند زد ، یا ، همچنانکه مستبدان خوب میدانند ،َ دیر یا زود ، یکی از دیگری سخن خواهد گفت. چنین است که به عقیده من امروزه در پیش پای روشنفکر دو راه به سوی خیانت میرود و هر دو راه ، راه خیانت است . زیرا درهرحال روشنفکر یک چیز را میپذیرد: جدائی کار از اندیشه را . راه اول خاص روشنفکران بورژواست . اینان می پذیرند که امتیاز هایشان به بهای بردگی کارگران تمام شود. این عده غالبا خود را مدافع آزادی میدانند، اما اینان پیش از هر چیز مدافع امتیازی هستند که آزادی به ایشان ، و فقط به ایشان ، می بخشد.

راه دوم خاص روشنفکرانی است که خود را چپ می پندارند و به سبب اعتمادی به آزادی می پذیرند که اندیشه و آزادی لازمه آن ، به بهانه باطل خدمت به عدالت آینده ، باید (هدایت ) واداره شود . در هر حال ، این دو گروه ، چه بااستفاه از بی عدالتی ، چه با ناسپاسی نسبت به آزادی ، برجدائی کارفکری از کاردستی ( که در عین حال کار و اندیشه هر دو ناتوان میسازد) ، صحه میگذارند . و بااین کار هم آزادی و هم عدالت ، هر دو ، رابه نابودی می کشانند.

راست است اگر آزادی ، زائیده امتیاز هافرض شود نسبت به کار آدمی بی اعتناست ، و آن رااز اندیشه جدا میسازد اما آزادی زائیده امتیازنیست ، مخصوصا زائیده تکلیف های آدمی است . و ازهمان لحظه ای که هریک از ما بکوشیم تا تکالیف مربوط به آزادی رابر امتیاز ها ترجیع دهیم ، از همان لحظه آزادی ما کار و اندیشه را متحد میسازد و نیروئی ایجاد میکند که فقط همین نیرو میتواند به نحو موثری در خدمت عدالت بکار افتد. پس سرمشق عمل ما ، راز مقاومت ما را میتوان بسیار ساده خلاصه کرد: هر آنچه کار را حقیر میکند، اندیشه و فرهنگ را حقیر میکند ، و برعکس .

مبارزه انقلابی و کوشش دیرین آزادیخواهی پیش از هر چیز تحت عنوان حقیر نشمردن کار و اندیشه ، که جدائی نا پذیرند ، تعریف میشود. به راستی ما هنوز از این حقارت بیرون نیامده ام . اما چرخ میگردد، تاریخ تغییر می یابد ، و من مطمئنم زمانی میرسد که ما دیگر تنها نباشیم . به نظر من اجتماع امروز ما ، خود نشانه همین امر است.

بگذارید اعضای صنف های مختلف گردهم آیند و برای دفاع از آزادی گرد آزادی حلقه زنند. برای تحقق این امر شایسته است که همه از همه جا با پیش آیند تا اتحاد وامید رخ بنماید. راهی دراز  در پیش است . با اینهمه اگر جنگ در آشفتگی شوم خود همه چیز را درهم بریزد ، ما فرصت خواهیم یافت که سر انجام آزادی و عدالتی را که نیازمند آنیم سامان دهیم . بدین منظور باید از این به بعد به روشنی وبی خشم ، اما آشتی ناپذیر ، دروغهائی را که به ما تحمیل شده است طرد کنیم.

نه ، آزادی را در اردوگهای کار اجباری نمی توان یافت ، همچنانکه در کشور های اسیر و در مستعمرات و براساس تیره بختی کارگران نمی توان بنای آزادی را پی افکند. نه ، کبوتر صلح بر چوبه های دار نمی نشیند . نه ، نیرو های آزاد نمی توانند فرزندان قربانی ها را با دژخیم های مادرید و سرزمین هائی نظیر آن ، دریک جا گرد آوردند.

بدینگونه است که ما هم اکنون مطمئنیم ، ودست کم از این پس مطمئن تر خواهیم بود ، که آزادی هدیه ای نیست که از دولتی یا ازقائدی دریافت شود ، بلکه آزادی نعمتی است که باید ، با کوشش هریک از افراد و بااتحاد همگان ، همه روزه به تحصیلش همت گماشت.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s