و اما ؛این کودکان ،این برگها چه گناهی داشتند که درخاک و خون غلتیدند؟

تفو بر دستان پلیدی که فاجعه هولناک

کابل، ننگرهار و لغمان را آفریدند!

و اما ؛این کودکان ،این برگهاچه

گناهی داشتند که درخاک و خون

غلتیدند؟

 

گناه برگ

نمی‌دانم که آن شب بادها،

این پاسبانان سیاه قلعه‌ی افراسیاب شب

به روی شانه ی عریان خود تابوت سبز برگ‌ها را تا کجا بردند

نمی‌دانم کف خاکستر وامانده از این بی‌گناهان را

ـ گیاهان را ـ

به زهدان سیاه خاک افگندند یا بردند

نمی‌دانم که آن شب بادها … اینقدر می‌دانم

که تا پایان شب هر دم رسول جویبار پیر عریان گریه سر می‌داد

تو پنداری ز مرگ برگ‌ها بر شهسوار آفتاب آنک خبر می‌داد

سپیداران،

ـ تهمتن مادران پیر بی فرزند ـ

همه خاموش، دل بشکسته، پا در گل، زبان بسته

سحر از برگ می‌پرسید آهسته:

«گناه برگ یا رب چیست؟»

دل هر شاخه مثل بید می‌لرزید.

نمی‌دانم که آن شب بادها دیدند یا یک لحظه فهمیدند

که من در سوگ تلخ برگ‌ها،

این بی‌گناهان، این گیاهان

تا خروس بامدادان گریه می‌کردم

چه آسان گریه می‌کردم

استاد لطیف ناظمی

 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s