مکن تکیه بر لشکر بی عدد
که شاید ز نصرت نیابی مدد
مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم
که پیش از تو بودست و بعد از توهم
مکن بد که بد بینی از یار نیک
نمی روید از تخم بد بار نیک
مکن تکیه بر ملک و فرمان دهی
که ناگه چو فرمان رسد جان دهی
بسا پادشاهان سلطان نشان
بسا پهلوانان کشور ستان
بسا تند گردان لشکر شکن
بسا شیر مردان شمشیر زن
که کردند پیراهن عمر چاک
کشیدند سر در گریبان خاک
چنان خرمن عمر شان شد به باد
که هرگز کسی را نشانی نداد
منه دل بر این کاخ خرم هوا
که می بارد از آسمانش بلا
منه دل بر این منزل خامشان
که در وی نبینی دل شادمان
منه دل بر این کهنه دیر خراب
که خالی نباشد زرنج و عذاب
ثباتی ندارد جهان (قاتلا)
به غفلت مبر عمر (خود قاتلا)
منه دل به این دیر ناپایدار
زسعدی همین یک سخن یاد دار