


آنچه را میخوانید نه شعر است و نه ترانه ، نه نثر است و نه یک نظم شاعرانه ، نه مقاله است و نه یک افسانه ، بل جرس احساسی از جرقه قوغ آتشدان سینه سوزان و درد بی پایان من در رثای شهادت فرزندم یما جان سیاووش شهید ژورنالیست ، خطاط ، رسام ، شاعر ،نویسنده و مشاور رسانه ای افغانستان بانک است، که در آهنگ حزین و احساس غمین اعماق قلب شکسته وسوخته ام چون مشعل برافروخته در یک سال و سومین ماه روز ارتحالش از خاک به سوی افلاک زبانه میکشد و خواهان به پای میز عدالت کشیدن قاتل،(عامل قتل اجمل) و (غنی حامی عامل قتل) آن شهید مظلوم میباشم./
روح شان شاد وفردوس برین جایش باد
انالله وانا الیه راجعون
داودسیاووش پدر یما سیاووش شهید/
شهادت: 17 عقرب (1399)/
یاد روز: 17 دلو( 1400)/
الهی که در درد و داغ یما
نگوید به من کس سراغ یما
تو دستم بگیر و پناهم بده
قبولی دعا و تو راهم بده
که چون زار نالم زاشرف غنی
بگویم چها ز اجمل احمدی
که چون برد اجمل یما را به بانک
شهیدش نمودند به نیرنگ ازآنک
چو بستند دروازه بانک و راه
به زور تفنگ و به زور سپاه
چو (جی پی اس) اش گم نمود اجملک
به گمرک به دور از دوچشم فلک
نداد کامره بانک بر پارلمان
که قاتل بجویند از او زان میان
به دروازه ها مهر و هم لاک کرد
چو از کامره اسرار را پاک کرد
به بانک اش نهان اژدها خفته بود
به قتل یما چون بلا هشته بود
بسی زورگو بود اشرف غنی
که از او گرفت قدرت آن احمدی
ندادند تصویر قاتل به ما
نگفتند اسرار قتل یما
قلعه مقاتل بشد بانک او
ز(پی پی اس) قدرت و تانک او
به این اتهام بزرگی که چون
به اجمل نهادیم آنرا زخون
اگر کوه بودی پریشان شدی
ز جا کنده و تیت و پاشان شدی
و لیکن همان اجمل احمدی
به زور و توان رئیسش غنی
به هارورد مقامی چه والا گرفت
دل ما ز غم سوز و غوغا گرفت
چو آن عامل راز قتل یما
به هارورد بگرفت بس عز و جاه
دلم زین سبب زار ونالان بود
شب و روز چشمم به گریان بود
زبیداد و ظلمش به هر سو دوان
بنالم ز اشرف هیاهو کنان
خدایا بکش قاتلان یما
به میز عدالت ز بهر جزا
به میز عدالت بکش احمدی
بپرسش ز هارورد که چون آمدی
که اجمل به هارورد چها میکند
چو فامیل ما ادعا میکند
چرا احمدی را پناه داده است
به مظنون مصئون جا داده است
بکردم شکایت به قصر ملل
بگفتم حکایت بسی مستدل
دگرعرض کردم به دادگاه هاک
که اجمل بگوید زبانک آن مغاک
زاشرف بپرسند چرا احمدی
که مخفی نمود کامره را سرمدی
(هیومن) چه شد (رایت) هایش کجاست؟
ز خون یما جان قضا یش کجاست؟
ولیکن کسی نشنود راز من
صدای من و درد و آواز من
که هارورد به درسش چها میدهد
که اجمل به هارورد پنا میدهد
خدایا بکش دادگاه و قضا
غنی و اجمل و قاتلان یما
که تا زار گریند اولاد شان
به قانون بکن بیخ و بنیاد شان
به دنیا چو قانون به جا باشدا
مجازات روز جزا باشدا
زنم داد و فریاد ز آن اجملک
زفرش زمین تا به اوج فلک
که خون یما جان نخشکد زمین
بگرید زخونش زمان و زمین
چو خون یما موج طوفان شود
به دادگاه غنی زار ونالان شود
خدایا نداریم فریاد رس
ز بیداد اشرف به دادم برس
غنی واجمل و دادگاه و قرار
که ازچنگ قانون نباشد فرار