
نویسنده: موهن لال کشمیری/مترجم :سیدخلیل الله هاشمیان
/برگرفته از صفحه فدا محمد تورانیان/
برگه از تاریخ:/
از فاجعههای تاریخ بخوانید…!
سردار دوست محمد خان – «از طریق ملایمت ظاهری و وعدههای دروغین به شمول تعهدات و سوگندها، خوانین و سران کوهستان را بهدیدار خود احضار نمود، آنگاه همه را از دم تیغ کشید، حین رسیدن به چایکار، سردار، قلعه فیض خان را قرارگاه خود تعین کرد. آنگاه اسلم خان و ساقی خان را به اساس تعهد کتبی تشویق و دعوت کرد تا به دیدار او به چاریکار بیایند، آنها هم به وعده وسوگند او اعتبار کرده برای اداء احترام آمدند. به منظور زایل ساختن هرنوع شک آنها واحتمال اعمال خصمانه به مقابل آنها سردار دختر بقاخان یک تن از سران محل را نکاح کرد و بخاطر جلب اعتماد مهمانان توسط این خویشی پدر و زوجه جدید وعروس نوجوان را بقتل رساند. این طرز روش ظاهراً صادقانه سردار در حقیقت ماسکی بود که موقتاً بهروی خود انداخته بود، چونکه به هنگام صرف غذا که خوانین روی دسترخوان نشسته بودند، سردار به سپاهیان خود اشاره کرد تا آنها را بکشند وفی المجلس سرهای آنها بریده شد. اما هنوز هم یکتن از دشمنان سرسخت سردار زنده مانده بود که اعدام اورا هم در نظر داشت، چونکه تصور می کرد تا زمانی که این شخص زنده و موجود باشد در کوهستان و کابل امنیت و آرامی مستقر نخواهد شد، زیرا مردم سنی مذهب کابل وکوهستان به کمک و اتکاء او همیشه بغاوت میکردند. سردار هیاتهای متعدد یکی پی دیگری همراه با تعهد وسوگند تحریری درحاشیه قرآن مجید به خواجه خانجی ارسال و از احترام زیاد و ارادات خاص خود با او اطمینان میداد. سردار درمکاتیب خود خواجه را بعنوان پدر مخاطب میساخت و به او اطمنان میداد که نظر دارد او را بحیث والی ایالت کوهستان مقرر نموده خودش روانه کابل شود، اما همه این چاپلوسیها و ریا کاریها و وعدههای دروغین بالای خواجه خانجی تاثیر نمیکرد.آنگاه سردار دوست محمدخان را برای دستگیر نمودن خواجه خانجی به شریفترین نوع معامله متشبث شد و آن عبارت بود از قربان ساختن یک زعیم دیگر، متاسفانه خواجه خانجی هم مانند سایر خوانین کوهستان، دشمنان زیادی داشت و یک تن از برجستهترین دشمنان او درحلقه درباریان دوست محمد خان شامل بود. سردار این خان را از دم تیغ کشید و به این نهج حسن نیت، صداقت وصمیمیت خود را به مقابل خواجه خانجی ثابت ساخت. خان مقتول از بایان بود وقتل او هم درقلعه بایان صورت گرفت، سردار آنگاه از خواجه خانجی خواهش کرد برای دیدار او و رفع اختلافات به قریه بایان تشریف بیاورد. خواجه که تقدیر وسرنوشت او را کور ساخته بود بالاخره بازی خورده با تعداد کثیری پیروان خود به قریه بایان آمد. سردار دوست محمدخان با چرب زبانی خاص خود که خواجه را به تکرار پدر روحانی خطاب میکرد اعتماد واطمینان خواجه را جلب نمود. به هنگام شب، سردار از مهمان محترم خود خواهش نمود تا همراه او به داخل قلعه خان بایان برود، به بهانه اینکه اموال و دارایی خان مقتول را که رقیب و دشمن خواجه بود وبخاطر خوشنودی خواجه بقتل رسیده بود، از نزدیک مشاهده کنند. همینکه خواجه بداخل قلعه درآمد، دروازه قلعه بر روی پیروان او بسته شد، آنگاه سردار به توصیف تفنگ خواجه شروع کرد و از او تقاضا نمود آن را از نزدیک به سردار نشان بدهد. وقتی تفنگ خواجه بدست سردار رسید آنرا قبضه نموده به سپاهیان قزلباش خود امر کرد او را بکشند یعنی شخصی را بکشند که تا چند لحظه پیش سردار او را پدر روحانی خطاب میکرد!
آنگاه سر بریده خواجه را از بالای دیوار قلعه به انبوه پیروان انداختند تا اندوه وهراس آنها را انگیزند، آنها از دیدن این صحنه وحشتبار به طغیان آمده بالای قلعه به فیرکردن و حمله شروع نمودند که تا نیمههای شب دوام نمود، اما با طلوع آفتاب همهشان متفرق شده، دوست محمد خان را در قلعه بایان گذاشتند تا لذت ظفرمرگبار خود را بچشد.
صحنهۀ مرگ بار بایان، آخرین جنایت سردار نبود، چونکه بعداً در یکروز درچاریکار هشت نفر خوانین دیگر بشمول سید اشرف هوپیانی، را که همه دارای شهرت و نفوذ در کوهستان بودند، به قتل رسانید، وقتی سردار مطمئن شد که سر دیگری در کوهستان نمانده آنگاه به جمعآوری مالیات و تامین امنیت وعدالت پرداخت. سردار درمدت دوماه همه امور واجراات فوقالذکر را تکمیل کرده به کابل عودت نمود».
ج: اول، صص، 132-133-134
کتاب: زندگی امیر دوست محمدخان، امیر کابل
نویسنده: موهن لال کشمیری
مترجم :سیدخلیل الله هاشمیان