
در اندوه بستن دروازه مکاتب و دانشگاه ها به روی دختران /
دخترم! راست بگو مشکل چیست؟/
که درِ (مکتب) ها را بستند/
تبر جهل گرفتند به دست/
آرزوهای ترا بشکستند/
رسمِ آن زندهبهگوریست، هنوز/
هله، در پهنهٔ پیکار بیا/
فرض عین است تمرّد به خدا/
دخترم! دغدغه بگذار بیا/
تو چراغی! تو نباشی به خدا
ذهن تاریخ شود تیره و تار/
دخترم! مشعل آزادی را
والقلم گفته، هله روشن دار!
تو به لبخند بیا در میدان
خندهات پرچم عصیان تو است
گریه هرگز نکنی جان پدر!
اشکِ غم نقطهٔ پایان تو است
طلب علم به هردو فرض است
این حدیث از لب پیغمبر ماست
پسران مثل دوتا بازوهاست
تاج الماس مگر دختر ماست!
جهانگیر ضمیری
از صفحه :
marzia salam yaftali