
نوشته داودسیاووش/
قرینه های تاریخی به روال تصادف و یا ترادف و توالی زمان ، چنان اتفاق می افتند که در شکل کمیدی یا تراژیدی تکرار میشوند. در سریال جلال الدین فرار ننگبار محمد خوارزم شاه به آبسکون با فرار اشرف غنی به ازبکستان و سرگردانی وبیچارگی وزرای کابینه در فرودگاه بین المللی کابل پس از آن و در سریال سلطان و شبان پس از سقوط حکومت نجیب ، دعوت شبان از وزرای حکومت سرنگون شده به جلسه کابینه در زندان ، از نظر قرینه تاریخی نزدیک به نظر میرسد.
سریال جلال الدین که تصویر ازهم پاشیدن امپراطوری خوارزمشاهیان را با فرارننگبارمحمدخوارزم به نمایش میگذارد ، در قسمت اول همزمان با نمایش خفت و ذلت محمد خوارزم هنگام فرارش از ترس حمله چنگیزخان مغول ، مراحل اولیه رشد دو جلال الدین را روی صحنه می آورد ، یکی جلال الدین محمد فرزند بهاالدین سلطان العلما که از صباوت ایدال بزرگ سلطان العلما شدن در سر دارد و دگر جلال الدین محمد فرزند ارشد سلطان محمد خوارزم که با فرارننگبار پدر درفش پیکار دفاع از وطن را از درون خرابه های از هم پاشیده یک امپراطوری بلند نموده آنچنان قهرمانانه در صحنه دفاع از وطن شمشیر میزند که آفرین و صدقنا ی حتا قهارترین فرمانروای جهان چنگیز خان مغول را در میدان جنگ دریافت میکند .
در این سریال سیمای دو پدرنیز همزمان انعکاس می یابد ، یکی محمد خوارزم ، سلطان بی تدبیر جبون و فرورفته در حرمسرا که لکه ننگین فرارش بر پیشانی سلاله خوارزمشاهیان در تاریخ تا ابد میماند و دگر سلطان العلما بهاالدین به عنوان برزگ ترین مفتی عصر، که با نادیده گرفتن خطبه هایش مجبورانه و مایوسانه از دروازه ام البلاد بلخ برآمده راه دشت وبیابان ها را با خانواده اش و قبول هر نوع خطر در پیش میگیرد و با خارج شدنش از دروازه بلخ در قلمرو سرنگون شده امپراطوری محمد خوارزم شاه دریا های خون انسان به دست لشکر قهار چنگیز جاری میشود .
تفصیل این جریان وتقابل آن پادشاه معنوی سلطان العلما را با سلطان محمدخوارزم دلقک باز و اسیر حرم سرا در ادامه از قسمت اول این سریال بخوانید:
ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزم شاه با جانشینی جلال الدین فرزند بزرگ خاندان به عنوان ولیعهد در حالی مخالفت میکند که نیمی از قدرت در لشکر سلطان از طایفه اش میباشد. سلطان تحت تاثیر مادرش قطب الدین فرزند دوم را ولیعهد به عنوان محمد خوارزم هشتم خواند ه به جانشینی برمیگزیند.
در حالیکه دربار از این گزینش نا راحت است و پادشاه بخارا حاضرست به جلال الدین بیعت کند اما جلال الدین به تقاضای پدر به قطب الدین بیعت میکند.
به سلطان خبر میرسد که عده ای از جاسوسان مغول در لباس بازرگان وارد شهر شده . سلطان تحت تاثیر مادرش دستور میدهد مغولان کشته شوند ،اما دیوان بیگی به شدت با کشتن مغولان مخالفت میکند وسلطان بر دیوان بیگی قهر میشود . برادر زاده ترکان خاتون مغولان را به قتل میرساند. در دربار تقابل شدیدی لفظی میان ترکان خاتون و دیوان بیگی در این رابطه واقع میشود و دیوان بیگی با سخنان تلخی سلطان محمد خوارزم شاه را مخاطب قرار میدهد.
سلطان العلما از شنیدن خبر قتل مغولان نا راحت شده درخطبه نماز جمعه در مسجد جامع بلخ میگوید:
سلطان بداند که سلطان نیست و بازیچه حرمسراست. سلطان بداند که ولینعمت او این مردم اند که در این آب وخاک زیست میکنند و آب ونان سلطان از آنانست.
جاسوسان سخنان تند سلطان العلما رادر انتقاد از سلطان محمد به سلطان خاتون میرسانند و سلطان خاتون از محمد خوارزم میخواهد تا صدای سلطان العلما را خموش سازد.
سلطان به مادرش اطمینان میدهد که شیخ کمال الدین قاضی القضات را برای خموش نمودن زبان سلطان العلما توظیف خواهد کرد.
کمال الدین قاضی القضات خوارزم به هدایت سلطان با زکریا حاکم بلخ در مورد این سخنان تند سلطان العلما مشوره میکند ،اما دفاع زکریا از سلطان العلما منجر به تشنج لفظی شدید کمال الدین با وی شده کمال به زکریا اخطار میدهد که پس از این سخن ،سخن من یعنی کمال است ،نه از زکریا.
قاضی القضات کمال الدین به مردم و از آن طریق به سلطان العلما پیام میفرستد که تا منبعد کسی بر ضد سلطان صحبت نکند و بنابران سلطان العلما در خطبه نماز در منبر سکوت اختیار کرده موجب ناراحتی مردم و طرح سوالات در این رابطه میشود.
دیوان بیگی پیامی را از چنگیر خان به سلطان میخواند که در آن چنگیز با اعزام هیات چارنفری خواهان به کیفر رساندن عاملان قتل مغولان شده. اما از اینکه قاتل قاهر خان برادر زاده ترکان خاتون میباشد، خاتون با این تقاضای چنگیز مخالفت میکند.
هیأت چار نفری حامل پیام چنگیزخان را نیز برادرزاده ترکان خاتون به قتل میرساند و سلطان با توجه به وخامت اوضاع دیوان بیگی را با هدایا غرض عذر خواهی به دربار چنگیزخان میفرستد.
سلطان العلما علیرغم اخطار قاضی القضات کمال الدین در خطبه نماز از کشتن شدن دومین دسته از مغولان که به صفت هیآت چارنفری چنگیز خان به دربار آمده بود به شدت انتقاد میکند و پس از آن کمال الدین حکم سلطان محمد خوارزم شاه را به سلطان العلما ابلاغ میکند تا بلخ را ترک کند.
درحالیکه قطب الدین به تخت ولیعهدی تکیه نموده ، سلطان محمدخوارزم پادشاه بخارا را به حضور نمیپذیرد و در عکس العمل به آن پادشاه بخارا درخشان ترین الماس بخارا را به جلال الدین به عنوان بیعت به شهزاده مستحق جانشینی می بخشد که جلال الدین بازهم به احترام تصمیم پدر از قبول آن ابا میورزد.
مقارن این اوضاع برهان الدین محقق ترمذی یا سید برهان به دیدار سلطان العلما به بلخ می آید . سلطان العلما احوال شیخ نجم الدین کبری استادش را از سید برهان میپرسد ، سید از نگرانی نجم الدین مبنی بر احتمال حمله چنگیز میگوید و سلطان العلما را به ترک بلخ تشویق میکند.
در چنین شرایط سلطان العلما فرزندش جلال الدین را به مکتب خانه بلخ میفرستد، اما جلال الدین با شوخ طبعی هایش در صنف معلمش را نا راحت میسازد ، چنانکه در یکی از روز هایی که جلال الدین ناوقت به صنف آمده ومورد انتقاد معلم قرار گرفته ، جلال الدین با شوخ چشمی از معلم میپرسد که چرا رخسارش زرد شده که با تایید و تکرار هم صنفانش به این سوال، معلم فی الحال به بستر مریضی افتاده صنف را رخصت میکند.معلم نزد سلطان العلما رفته از شوخ طبعی های جلال الدین شکایت میکند و سلطان العلما با توجه به آن جلال الدین را به شاگردی نزد برهان الدین محقق ترمزی میفرستد.جلال الدین سید برهان را نیز سوال پیچ نموده علت مرگ و زنده شدن طوطیی را از برهان الدین ترمزی میپرسد که دربازار دیده بود.
روزی های قبل سلطان العلما فرزندش جلال الدین را به بازار بلخ میبرد و او مردن آن طوطی را در قفس و زنده شدنش را پس از دور انداختن از قفس در بازار به چشم خود دیده وبر روانش سخت تاثیر گذاشته پدرش را در آن حال درباره علت آن حادثه سوال پیچ میکند و سلطان العلما در پاسخ وی را به سکوت فرا میخواند. جلال الدین همین سوال را از سید برهان میپرسید. در آن مرحله سنی جلال الدین همواره واز هرکس سوالات مختلف میپرسید و این آرزویش را به وضاحت به همگان ابراز میداشت که میخواهد در آینده مانند پدر سلطان العلما باشد ، چنانکه با سوالات مکرر خانواده واز جمله مادرکلان را خیلی بی حوصله میساخت. سید برهان به هر حال تدریس را به جلال الدین از ابیات سنایی آغاز میکند.
ناصرالدین برادرزاده تورکان خاتون به تعقیب دیوان بیگی رفته او را در راه سفر به دربار چنگیز کشته ، تحایف سلطان را که دیوان بیگی میخواست به چنگیز ببرد به تورکان خاتون می آورد.
سلطان العلما در خطابه نماز جمعه از کشتن دیوان بیگی و بی حرمتی به شیخ شهاب الدین سهروردی انتقاد میکند که چرا سهروردی با بی اعتنایی و بی حرمتی از دربار محمد خوارزم به بغداد باز گردانده شد و دیوان بیگی کشته شد.
در جریان سخنرانی از بالا خریطه یی را افراد کمال الدین بخاطر برهم زدن جریان سخنرانی در میان مردم پرتاب میکنند.
سلطان العلما به زکریا حاکم بلخ از این موضوع عارض میشود . زکریا که در بستر مریضی افتاده از او معذرت خواسته به محافظش هدایت میدهد کمال الدین قاضی القضات را نزد سلطان العلما ببرد تا عرض حالش را بشنود. سلطان العلما با قاضی القضات صحبت نمیکند، و قاضی القضات بار دگر به او هشدار میدهد که بلخ را ترک کند.
پادشاه بخارا که با حمله چنگیز بساط حکومتش تار و مار شده با چهره یی خون آلود در صحرا جلو گاریی که جلال الدین را به باغ سید برهان میبرد ایستاده خواهان کمک میشود.
پادشاه سوار گاری شده به باغی میرسد که سید برهان الدین در آنجاست. پادشاه بخارا به سید برهان میگوید که مغولان قصرش را آتش افگنده و هدف آمدنش را پیوستن به جلال الدین فرزند محمد خوارزم برای مقابله با لشکر چنگیز میخواند.
در چنین و ضعیت بحرانی همسر شرف الدین لالای سمرقندی پس از کشته شدن لالا به دست مغولان بنا به وصیت همسرش با دخترش گوهر و خادم ش ، به خانه سلطان العلما پناه می آورد که با پیشانی باز از آنان استقبال میکند.
دردیوان حکومتی بلخ قاضی القضات کمال الدین تصمیم میگیرد به جلال الدین فرزند بهاولد به عنوان آخرین هشدار به سلطان العلما مبنی بر ترک بلخ حمله شود.
افراد قاضی القضات به جلال الدین که در باغ با طفل مهمان مصرف بازی میباشد حمله نموده او را زخمی و در بوری انداخته دم دروازه سلطان العلما به عنوان تهدیدش به ترک بلخ میگذارند که پس از آن حادثه سلطان العلما واقعاً تصمیم به ترک بلخ میگیرد.
در مسجد جامع بلخ سلطان العلما بار دگر در خطبه نماز سخن نمیگوید و مردم با توجه به سکوت او، در اعتراض به آنچه بستن زبان سلطان العلما و سکوت حکومت در مقابل پیشروی مغول می نامند سخن گفته مسجد را با عصبانیت ترک میکنند.
سپاهیان کمال الدین قاضی القضات به مسجد حمله نموده مقابل مردم معترض با شمشیر صف میکشند. مردم میخواهند به سپاهیان حمله کنند اما سلطان العلما مانع تقابل مردم با سپاه میشود.
سپاهیان قاضی القضات به خانه سلطان العلما شب هنگام حمله نموده آن را آتش میزنند و مادرش در این حمله کشته میشود.
سلطان العلما به دیوان حکومتی بلخ نزد زکریا حاکم رفته از قاضی القضات کمال الدین عارض میشود ، در دفترحاکم گفتگوی تندی میان سلطان العلما و کمال الدین قاضی القضات در محضر زکریا در میگیرد. زکریا قاضی القضات را از دفتر بیرون نموده به سلطان العلما به آهستگی توصیه میکند که در برخورد با گستاخی های قاضی القضات محتاط باشد ، زکریا به سلطان العلما متذکر میشود که خودش نیز از قاضی القضات احساس خطر میکند.
دروازه بلخ
کاروان سلطان العلما در دروازه بلخ آماده ترک ام البلاد است . مردم به خاطر وداع تجمع نموده . سلطان العلما و خانواده اش از بلندای بلخ آخرین نگاه به برج و بارو های آن شهر به عنوان خدا حافظ میافگند. در لحظه ترک بلخ و وداع مردم با سلطان العلما ، دفعتاً قاضی القضات کمال الدین به محل رسیده با بدرفتاری به صورت سلطان العلما با قمچین وار میکند .مردم با دیدن این صحنه نا راحت شده به قاضی القضات حمله نمود با مشت ولگد سرو رویش را خون الود مینمایند.
با خارج شدن سلطان العلما از دروازه بلخ پادشاه بخارا نیز بلخ را ترک کرده نزد جلال الدین محمد فرزند سلطان میرود تا در رکاب او با لشکر چنگیز بجنگد.
سلطان محمد خوارزم به درباریان از خطر نزدیک شدن لشکر چنگیز به کناره های رود جیحون خبر میدهد. درباریان از عقب نشینی و حتا رفتن به هندوستان صحبت میکنند. عده یی میخواهند بدون مقاومت بلخ را به چنگیز تسلیم کنند.
اما جلال الدین فرزند ارشد محمد خوارزم که از حق ولیعهدی محروم شده میگوید: زمینی را که به این آسانی به دشمن می بخشید مِلک شخصی شما نیست، شما به خیال خام از دشت ها به درون برج ها و باروها می خزید تا مغول خسته شود، آیا به مردمی که در شهر گرفتار آیند اندیشیده اید؟ فرار کردن آنهم مقابل ناشده به دشمن نشان فرومایگی است.
در همین حال به سلطان خبر میرسد که ترکان خاتون مادرش قصر را ترک کرده به قلعه لال رفت.
جلال الدین محمد فرزند سلطان بعد آگاهی می یابد که پدرش سپاه و لشکریان خود را در بلاد اطراف و اکناف متفرق میسازد و هر کدام از سرداران با 30 یا 40 هزار سرباز در در حال عقب نشینی و فرار اند.
جلال الدین نزد پدرش سلطان محمد خوارزم رفته خواهان مقاومت میشود،
: اما سلطان محمد خوارزم در پاسخ میگوید
لشکری که سردارانش هوای جنگیدن ندارند چگونه رو در رو بجنگند؟
جلال الدین از پدر میخواهد سی هزار مرد جنگی به او بدهد تا با لشکر چنگیز بجنگد اما محمد خوارزم این درخواست را نمیپذیرد.
قاضی القضات به زکریا حاکم بلخ ازقول رکن الدین گزارش میدهد که بیش از هفت شهر و سه آبادی از بلاد چغانیان و قبادیان ویران و طعمه ی تاتار شده است.
زکریا میپرسد:
جای بُهت است که هنوز روی به خوارزم نکرده اند اما بُهت آورتر اینکه چرا سلطان محمد سربازان را به مقابله گسیل نمیدارد؟ عدد سربازان خوارزم شاه به مراتب بیشتر اند.
کمال الدین قاضی القضات در پاسخ میگوید:
جنگ خانگی در کار است جنگ مادر و فرزند . هیچ مقاومتی در برابر مغول امکان ندارد.
زکریا میگوید:
من طرفدار مقابله ام، من این شهر را تسلیم مغول نخواهم کرد.
در همین حال محافظ کمال الدین خنجر را به قلب زکریا فروبرده او را شهید میسازد و کمال الدین قاضی القضات زنجیر مُهر را از گردن زکریا باز کرده به پای کاغذی آن مهر را میگذارد که فرمان انتقال خزانه بلخ در آن قبلاً از نام حاکم بلخ نوشته و هدایت داده شده است.
کمال الدین قاضی القضات با این خزانه سرقت کرده اش فرار میکند.
و در حالیکه راه را در صحرا گم کرده بر عده یی از همراهانش بدگمان میشود که با این حال وقتی کمال و همراهانش به خواب میروند همان همراهان مظنون خزانه دزدیده کمال الدین را از نزدش بار دگر دزدیده با رها نمودن اسپ ها کمال رادر صحرا پیاده میگذارند.
ناصرالدین برادرزاده ترکان خاتون نیز با استفاده از وضعیت پیش آمده با بستن زیورات در اسپ ها همراهانش را به قتل میرساند.
سلطان محمد خوارزم در حالی به سواری اسپ لرز لرزان به سوی ساحل رفته با کشتی به جزیره آبسکون فرار میکند که از مجموع چندین هزارافسرو لشکر امپراطوری خوارزمشاهیان تنها دو فرزندش جلال الدین و قطب الدین در کنارش قرار داشتند.
در این حال سلطان محمد خوارزم با اظهار ندامت از گذشته و فرارننگین ازترس چنگیز سخن میگوید و به مرگ ننگبار خود پس از فرار می اندیشد. از فرار سربازان میگوید و از ترجیح دادن رأی سرداران به فرار در مقابل تصمیم جلال الدین به مقابله اظهار پشیمانی میکند و در حالیکه قلمرو امپراطوری خود را از دست داده جلال الدین فرزندش را بر سریر سلطنت بی قلمرو و بی تاج و تخت جانشین خود مسما میکند.
قطب الدین ولیعهد در این حال از سلطان میپرسد: من چه کنم؟
سلطان میگوید: میتوانی در جزیره بمانی و شاهد مرگ پدرت باشی و یا در رکاب سلطان جلال الدین رفته شمشیر بزنی..
در آنسو کاروان سلطان العلما همزمان با نزدیک شدن لشکر مغول به بلخ از ام البلاد دور و دور تر شده به نیشاپور میرسد و به کاروانسرای نیشاپور رحل موءقت اقامت می افگند.
در تعقیب سلطان العلما شخص مرموزی به کاروانسرای نیشاپور وارد میشود که در کنار حجره سلطان العلما اتاق میگیرد و اسپ اش را در کنار اسپ او در کمند میبندد
شیخ عطاردر نیشاپور با سلطان العلما در حالی ملاقات میکند که جلال الدین فرزندش نیز در کنار پدر نشسته .
شیخ عطار مثنوی اسرار نامه ی خود را در این ملاقات به جلال الدین اهدا میکند.
سلطان العلما از شیخ عطار میپرسد:
جلال الدین مرا چگونه میبینی؟
شیخ عطار پاسخ میدهد:
آسانش مگیر. این پسر به زودی آتش در دل عاشقان عالم خواهد زد و شور و غوغایی در رهروان حقیقت خواهد انداخت.
در کاروانسرای نیشاپور کاکا(خدمتگار) نیمه شب به حجره سلطان العلما رفته از او میخواهد حجره ی خوابش را تبدیل کرده به جای او در اتاقش بخوابد چون دلش احساس ناراحتی میکند. کاکا علت فدا کاریش را آن شب در پاسخ جوانمردانه سلطان العلما درواقعه یی به جلال الدین حکایت کرد که او[کاکا) اموال سلطان العلما را دزدیده دستگیر شد اما سلطان العلما به پاسبانان گفت که او این مال را ندزدیده و از خودش میباشد. سلطان العلما با فرزندش جلال الدین به اتاق کاکا میخوابند و کاکا در بستر جلال الدین.
آن شب همان مرد مرموز که به تعقیب سلطان العلما به کاروانسرا آمده و درجوار اتاقش حجره گرفته به حجره ی سلطان العلما حمله نموده کاکا را که به جای سلطان العلما در بسترش خوابیده بود به قتل میرساند.
روز های بعد در راه به کاروان سلطان العلما دزدان حمله نموده همه داشته های شان را غارت کرده سلطان العلما و کاروانیان همراه ش را در صحرا پیاده و غارت شده رها میکنند .
کاروان سلطان العلما در حالیکه با خستگی پیاده در حرکت اند سوارانی در صحرا از دور توجه شان را جلب میکند که از دیدن آن به ترس و وحشت می افتند ،اما وقتی سواران نزدیک میشود ، پادشاه بخارا را می بینند که از دشت به سوی شان در حرکت است و به سلطان العلما برای پس گرفتن اموال غارت شده اش از نزد رهزنان پیام سلطان محمدجلال الدین خوارزم شاه را آورده است.
سلطان العلما نزد سلطان جلال الدین محمد رفته با او ملاقات میکند و ضمن دریافت اموال غارت شده کتاب اسرار نامه را که شیخ عطار به جلال الدین بخشیده بود نیز در آن میان باز می یابد و کاروان سلطان العلما پس از آن به سواری اسپ ها و اموال باز یافته شان به سوی خانه خدا به راه می افتند
قسمت اول سریال به همینجا پایان می یابد
============–
در حاشیه سریال:
در انعکاس مرحله صباوت جلال الدین و ایراد خطبه های سلطان العلما در بلخ چند نکته ناگفته میماند:
1_ برخی پژوهشگران مینویسند که سلطان العلما مدتی در وخش و سمرقند میزیست و در وخش خانهای هم داشته وهمینسان دررابطه به اقامت شان در سمرقند مولانا در فیه مافیه میگوید: (در سمرقند بودیم و خوارزمشاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لنگرکشیده جنگ میکرد… )که در سریال به اقامت شان درشهر های وخش و سمرقند هیچ اشاره یی نشده.
2_ قصه کاکا به جلال الدین بیشر شباهت به حادثه انتباهی پناه دادن اسقف به ژان ولژان در شب اول رهایی ش از زندان و دزدیدن ژان ولژان ظروف الماری اسقف را نیمه شب و گرفتار شدنش به دست پولیس گزمه شب و آوردنش دوباره به خانه اسقف و اظهار اسقف به اینکه او دزد نیست و ظروف از خودش میباشد در رُمان بینوایان را در ذهن بیننده تداعی میکند.
3_ به تکرار محققان از اختلاف شدید زکریای رازی با خطبه های سلطان العلما نوشته اند ،در حالیکه در سریال تنش و اختلاف سلطان العلما با کمال الدین قاضی القضات مطرح بوده شخصی که به نام زکریا حاکم بلخ خوانده میشود در دفاع از سلطان العلما قرار دارد.
4_ در کتاب (پله پله تا ملاقات خدا) به دویدن اطفال با جلال الدین در بام ها و طرح این پرسش که کدامیک میتواند خود را از بام پایین اندازد ؟ جلال الدین با نفی پایین خیز زدن به هم بازی هایش میگوید اگر کسی میتواند به بالا بپرد و خود را پایین انداختن لطفی ندارد و آن را رد میکند ، در حالیکه در سریال با وجود تاکید به پریدن به بالا دیده میشود که او خود را از بام پایین می اندازد.
به هرحال کاربزرگیست که ادامه این سریال در بخش های بعدی سیمای آفتاب معنوی منشور شخصیت کثیر الابعاد مولانا را درکشور های مختلف درخشان تر به تصویر خواهد کشید . اینکه مولانا جلال الدین محمد زاده بلخ ، شاگرد برهان الدین محقق ترمذی و متاثر از افکار سنایی غزنوی ، نوازش یافته شیخ فریدالدین عطار در نیشاپور ، تحصیل یافته دمشق ، سررشته عاشقان وعارفان شده پس از ملاقات با شمس تبریزی و به مقام مولانا در قونیه و روم شرقی رسیده نمایانگر آنست که این تسلسل رشد منطقی و خیلی طبعی داشته در هر کشور (به مفهوم سرحدات کنونی) مولانا طرفداران خود را دارد ، چون مولانا به مثابه سیمای درخشان فرهنگ وشعر و ادب حوزه زبان پارسی دری شخصیت جهانی میباشد که آفتاب کلامش به همه کشور ها قاره ها و حتا سایر زبان ها و ملل تاثیر گذار بوده همگان او را بر مبنای تاثیرپذیری از افکارش از خود و محبوب خود میدانند . در این سلسله سیر تکاملی هرگاه تسلسل هر یک از حلقه های آن را نادیده بگیریم دگر مولانایی وجود ندارد. اگر مولانا در بلخ تولد نمی شد شاید این مولانا وجود نمیداشت . اگر مجبور به ترک بلخ نمی شد شاید در بلخ یک واعظ منبری ساده بود چنانکه در فیه مافیه میگوید : (در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ تر کاری نبود ما اگر دران ولایت میماندیم موافق طبع ایشان میزیستیم و آن میورزیدیم که ایشان خواستندی مثل درس گفتن و تصنیف کتب و تذکیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن ). وباز اگر به قونیه نمیرفت شاید اصلاً به منزلت مولانای شاعر وعارف دارای حلقه سماع هیچگاه نمیرسید. اگر با شمس تبریزی مقابل نمی شد شاید امروز مولانای عاشق وعارف دارای دیوان شمس نداشتیم . اگر علاالدین کیقباد از پدرش استقبال نمیکرد و به ایشان با پیشانی باز خوش آمدید نمیگفت ، شاید مردم بدون درک خوشبینی زمامدار کمتر جرآت میکردند به دور یک مهاجر هرچند با مشرب روحانی و عرفانی حلقه زده او را به عنوان مولانای خود بپذیرند. اگر معین الدین پروانه وعلاقه مندی خانواده اش نمیبود شاید هیچکس جرأت نمیکرد مولانا را به حرمسرای زمامدار زمان دعوت به سماع کند و آن بیت مشهور (آه چه بی رنگ و بی نشان که منم ) را امروز نداشتیم . اگر به جای صلاح الدین زرکوب یک محتسب سختگیری و تندرو میبود که با چرخ زدن مولانا در برابر دکان ش قمچینی به دست گرفته به او حمله میکرد، شاید این زمینه جوش و خروش سماع در حلقه ارادتمندان اصلاً به وجود نمی آمد . اگر حسام الدین چلبی نمیبود شاید امروز مثنوی معنوی را در شکل موجود نمیداشتیم . در نزدیک ترین ارزیابی یک نگاه گذرا به خاکدان خانقاه سلطان العلما در بلخ امروزی و مقایسه آن با شکوه و عظمت گنبد خضرا در قونیه نشان میدهد که جایگاه مولانا در دلهاست نه در حدود جغرافیا . و اصلاً شخصیت مولانا در یک کشور چه! که حتا در یک شبه قاره ویک براعظم نمیگنجد. از اینکه با توجه به پهنایی افکار و اندیشه و اثر گذاری ، شخصیت ها را به سه دسته طبقه بندی مینمایند.
1_ شخصیت های یک کشور
2_ شخصیت های منطقوی چند کشور
3_ شخصیت های جهانی
مولانا حقا که شخصیت جهانی میباشد ، زیرا اگر مثنوی خوانی و علاقه مندی به مثنوی معنوی در دوره کورگانی ها در شبه قاره هند با شرح بحر العلوم ،ولی محمد اکبرآبادی و دیگران ، تحقیقات و تتبعات ارزشمند و شرح های مختلف مثنوی کریم زمانی ، محمداستعلامی و دیگران از جمله شرح استاد بدیع الزمان فروزانفر درایران ، کار های ارزشمند انه ماری شیمل، وترجمه های هامر، روکرت ودیگران درحوزه زبان آلمانی ، کار های تحقیقی و شرح های مثنوی معنوی توسط استاد عبدالباقی گولپینارلی ، شرح اسماعیل انقره ای و دیگران در ترکیه با کارهای فرانکلین و علاقه مندی کلمن بارکس در امریکا و شرح وزین نیکلسون را در غرب در بیان سنگینی وزین افکار و اندیشه های مولانا کنار هم بگذاریم به نظر میرسد که مولانا همان کسی میباشد که خود میگوید ( نه از هندم نه از چینم ، نه از بلغار سقسینم ، نه از ملک عراقینم ، نه از خاک خراسانم ، مکانم لامکان باشد ، نشانم بی نشان باشد، نه تن باشد نه جان باشد ، که من از جان جانانم ) که شرح آن خود هفتاد من کاغذ خواهد شد و از حوصله این مقال خارج است . امیدوارم در این کار بزرگ تمامی ابعاد شخصیت جهانی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی در سریال از روز تولد کودکی به نام جلال الدین در بلخ تا لحظه عروج معنوی این نام به اقتدار روحانی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی رعایت و گنجانیده شود.