بوی جوی مولیان … 2

شماره( 193) چهارشنبه 2 میزان 1393 / 24 سپتمبر 2014

untitled

دکتر محمد امین ریاحی

بادي هم كه در هر تابستان در هرات از جانب بخارا مي وزيده طبعاً پنج قرن پس از رودكي هم از مزاياي گفتني هرات بوده ودر جغرافياي حافظ ایرو (قسمت خراسان چاپ بنياد فرهنگ ايران، به كوشش مايل هروي، ص 12) آمده است:((بادشمال مخصوص هري است، در اول فصل تابستان به وقتي كه باد مرغوب ومطلوب باشد البته وزيدن گيرد واز طرف شمال باشد، چنانكه بادگير هاي عمارات از اين يك طرف بيش نمي گشایند.
بگذريم از اين كه امروز كساني شعر مي سازند، ونسيم صبا را واسطه رساندن پيام ميان خود ومعشوق قرار مي دهند(البته منظوشاعران بزرگ هنرمند نيستند)يك تعبير كهنه قالبي بي روح را تكرار مي كنند واگر بپرسي باد صبا چه بادي است و از كدام سو مي آيد جوابي ندارد بدهند اما وقتي منو چهري مي گويد: ((باد خنك از جانب خوارزم وزان است،)) يا ابوسعيد مي خواند: ((هر باد كه از سوي بخارا به من آيد)) يا حافظ تعبير (شمال) را به كار مي برد، منظور شان نسيم خنكي است كه در ايران معمولا از شمال (از مبدا مناطق سرد قطبي‌) مي وزد، در مقابل سموم ((=باد گرم)) كه از صحراي عربستان ومناطق گرم افريقا مي آيد وچون بر طرف بوستان نگذارد نه بوي گلي مي ماند ونه رنگ ياسمني.
پس وقتي هم كه رودكي در هرات يا هر جاي خراسان قصيده خود را مي سرود ((بوي يار مهربان)) را از((بوي جوي موليان)) بخارا (كه در سر زمينهاي شمالي تراز خراسان قرار داشته) مي شنید ومعقول وطبيعي همين است كه گفته باشد:
باد جوي موليان آيدهمي
بوي يارمهربان آيد همي
وبا تحريف بيت همه لطف مضمون وروح وزنده گي آن ازميان مي رود
اين را هم بگويم كه موليان (‌به فتح اول وسكون دوم و فتح سوم) بروزن ارغون، ارمغان،‌ پهلوان بوده و آن مخفف مواليان است. موالي در عربي جمع مولي به معني بنده است… نكته ديگر اين كه ((جوي موليان)) نه اسم جويي بلكه نام كوي ومحله اي در بخارا بوده است وبه طوري كه در تاريخ بخارا آمده :‌ اين محل ضياعي (یعني ملك و مزرعه اي)‌ بود در خارج حصار بخارا واسماعيل ساماني كه هميشه نگران حال بندگان خود بود آن را خريد ودر اختيار مواليان (يعني غلامان آزادكرده)‌ خود نهاد،‌ تا ((جوي مواليان))‌ نام شد وعامه مردم ((جوي موليان)) گويند، اسماعيل ساماني در آنجا كاخي براي خود ساخت وبعد ها به تدريج جانشينانش هم كاخهايي ساختند و آن خوش آب وهواترين واشرافي ترين بخش بخارا بود تابعد از انقراض سامانيان از ميان رفت. به نوشته بارتولد، اينك روستايي دردو كليومتري بخارا كنوني به نام ((جوي موليان)) هست…
با آنچه گذشت معني بيت رودكي اين مي شود كه : باد خوش شمال از جانب بخارا مي آيد، وبوي يار را كه ساكن كوي (جوي موليان) در بخارا است مي آورد تاثير شگرف شعر از اينجا بود كه كاخ امير وخانه هاي اطرافيان اوهمه در محله جوي موليان بود، وشاعر با اين هنرمندي ونكته سنجي هنرمندانه همگان را به ياد خانه و زندگي وزن وفرزند وخويش وپيوند انداخته، وهمه درد دل خود را از زبان شاعر شنيده اند وهوس يار وديار كرده اند. در قرون بعد كه اين اوضاع واحوال فراموش شده بود، تذكره نويسان از اين داستان وتاثير شگرف شعر اظهار تعجب كرده اند ولطف سخن را در نيافته اند. از آن جمله دولتشاه سمرقندي گفته است: (‌اگر در اين روز گار سخنوران مثل اين سخن در مجلس سلا طين وامرا عرض كنند مستوجب انكار همگان گردد)‌ با پايان كار سامانيان، كاخ محله جوي موليان وخانه هاي آن كوي يا به دست فرمانروايان جديد يا در سوانح آتش سوزي از ميان رفت. اندك اندك ارتباط ساكنان كنوني هم با آن سوي جيحون ضعيف تر شد، و آوازه بلند كوي كوي موليان از ميان رفت.
اين بار شنيدن نام (جوي موليان) نه مفهوم محله، بلكه مفهوم نهري به ذهن ها مي رساند، وبعضي كاتبان در عالم خيال شرشر آب جويرا مي شنيدند وبي اختيار (بانك جوي)‌ كتابت مي كردند ،‌يا موسيقي حروف جوي سبب مي شد كه به جاي (باد) بوي را در كنار آن بنشانند، وموليان را هم نه به تلفط معمول عصر رودكي بلكه هم آواز با بوي جوي به ضم ميم تلفظ كنند وتركيب (بوي جوی موليان) جانشين گفته رودكي گردد و اين تحول به طوري كه از دستنويس هاي قرن هفتم وهشتم بر مي آيد ، پيش از حافظ انجام گرفته وبه همين صورت تحريف شده به دست حافظ رسيده است.
تركيب (بوي جوي موليان) با دستكاري ذوق لطیف… طي يازده قرن و با موسیقی دلنشيني كه يافته، همراه آن داستان شيرين خيال انگيز يك تشخص وموجوديت ناگستني به خود گرفته،‌ وبر دل… نشسته است. در اينجا هماوايي وهم حرفي كلمات چنان موسقيي دلپذيري دارد كه گوش شنونده بيش از آ‌ن كه از معني لذت برد سرمست الفاظ مي شود از وقتي هم كه موحوم روح ا لله خالقي در هزار وصدمين سال ميلاد رودكي آهنگ شادي بخش مهيجي براي اين قطعه ساخت و با صداي گرم بنان اجرا شد كه در آن (بوي جوي موليان) تكرار مي شد،‌ شعر رودكي واين تركيب گوش نو از نه تنها در دل هاي اهل شعر وموسيقي بلكه بر فرهنگ عمومي… جاي گرفت.
حالا مي دانم كه بيان اين حقيقت چه قدر خطر كردن است وخيلي دل و جرأت مي خواهد كه بگوييم طبق نسخ معتبر و به دلايل متعدد (بوي جوي) نيست و (باد جوي)‌ است،‌وموليان هم بر وزن حوريان و لوليان ولوطيان نيست،‌ واگر هم مثل عربي مآبان بر وزن مرويان وپرنيان نخوانيم ،بايد بر وزن كوليان بخوانيم، خواننداي كه سال ها با بيت رودكي انس داشته وبا موسقيي دل آويز دلنشين آن حالها كرده و لذت ها برده است،‌ ابرو در هم كشيده خواهد گفت : اين ديگر چه ملا نقطي بازي است!… رودكي هر چه مي خواهد گفته باشد، …اين بيت را اين جورخواسته وپسنديده ودر ستش كرده ومي پسندد!
اما چه مي توان كرد؟ اگر چه ذوق مردم امرو چه ذوق مردم به جاي خود محترم است و (‌بوي جوي موليان) گوش نوازتر از گفته رودكي است، اما قبول صورت تحريف شده درست بدان مي ماند كه يك سكه اصيل كهنه ، اما كج وكوله عصر ساماني را آب كنند وبا طلاي آن يك سكه امروزي ظريف وزيبا ،‌ ضرب كنند اين هم طلاست و زبياست وقيمت دارد،‌ اما اين آن نيست.
مثل فقط درباره اين يك بيت نيست، اين مشكلي است كه در نقد وتصحيح همه شاهكار هاي مورد علاقه مردم هست. حالا وقتي كسي ديوان شاعران گمنامي را كه تنها يك نسخه آن هم از عصر نزديك به عصر مولف مانده، ‌مثل ديوان هاي قوامي رازي، ضيا خجندي، ذوالفقار شرواني، شرف هارون جويني، جهان خاتون ( معاصر حافط)‌،‌ يا آثار شاعران ديگري را كه مردم با شعر آنها انس والفتي ندارند تصحيح مي كنند،‌ هيچ نگراني ندارد. اما در تصحيح شاهنامه وديوان حافظ وكليات سعدي كه به تفاوت مورد توجه عمومي هستند و ذوق عامه ابياتي از آنها را به صورتي پسنديده وپذيرفته واز آن خود كرده ،‌اين دشواري هست. اكنون بعد از مقدمه اي كه شايد درازتر از آن شدكه بايد مي بود، ‌مي رسيم به تضمن مصراع رودكي در شعر حافظ:
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم
كزنسيمش (بوي جوي موليان آيد همي)
دكتر غني حدس زده است كه حافظ اين غزل را در فاصله مرگ شاه شجاع در 786 وآمدن تيمور به آذربايجان در 788 سروده باشد،‌ ومنظور از (ترك سمرقندي) تيموراست.
در اينجا نخست اين نكته را بايد بگوييم كه نبايد تصور كرد كه ديوان رودكي یا قسمت عمده اي از اشعار او تا عصر حافظ موجود بوده وحافظ اين بيت را ار آنجا گرفته است. اگر چه نسخي از ديوان رودكي ظاهرا تا اواسط سده ششم هنوز باقي بوده ، وسمعاني در كتاب انساب خود كه در نيمه اول آن قرن نوشته در باره او مي گويد : (‌الشاعر المليح القول السائر ديوانه في بلاد العجم) ‌و همشهري شاعر رشيدي سمرقندي هم گفته است(شعر اورا برشمردم سيزده ره صد هزار اما اگر هم به فرض در آن قرن نسخي از ديوان شاعر هنوز در زادگاه اويا بعضي شهر هاي خراسان بر جاي مانده بوده تقريباً مسلم است كه بعد از فتنه مغول وآن همه ويراني وپريشاني، دو قرن بعد در عصر حافظ ديوان رودكي مثل بسياري كتابهاي ديگر از بين رفته بوده است.
پس حافظ مصراع رودکی را از كجا گرفته است؟
همانطور كه پيش از اين گفتيم قصيده رودكي در طول قرن ها شهرت داشته ،‌وابياتي از آن راضمن حكايت امير نصر در كتابهاي تاريخي ادبي آورده اند. از طرف ديگر بيت مورد بحث چون زبان حال صوفيان در ياد آوري ايامي بودكه روح انساني در جوار معشوق ازلي قرار داشت،‌در ميان صوفيان و در خانقاه هاي آنها بر سر زبان ها بوده ودر نوشته هاي خود آن را به مناسبت مي آوردند پس ضروت ندارد كه تصور كنيم حافظ به ديوان رودكي دسترسي داشته ومعقول تر اين است كه بگوييم اين بيت در كتابها به نظر حافظ رسيده واز اين راه به شعر او راه يافته است. نكته ديگر اين كه حافظ مصراع رودكي را نه به صورت اصلي بلكه به صورت تازه تر شده آن در دست داشته،‌اين است كه به صورت (بوي جوي موليان)‌ نه (‌باد جوي موليان) ‌تضمين كرده،‌ متنها نسيم را هم در كنار آن نهاده است در اين باره هم دو حدس مي توان زد: يا صورت اصلي بيت هم در ذهن حافظ بوه است. ودو روايت را با هم تلفيق كرد،‌يا اين كه طبع لطيفش به اين نكته توجه كرده كه به جاي اين كه (بوي يار)‌ از (بوي جوي) بيايد بايد نسيمي باشد كه آن بوي را بيارود. اين است كه نسيم را هم دركنار (‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوي جوي موليان)‌ نشانده است.
آخرين نكته اي كه بايد بگويم اين است كه در بيت حافظ ابهام واشكالي هست كه من آن را درست نمي فهمم. سوال اين است كه ضمير(‌ش) ‌در (‌نسميش)‌ به كجا بر مي گردد، به ترك سمر قندي یه به سمرقند؟ ترک سمرقندی كه نسيمي ندارد تا بوي جوي موليان از آن بيايد پس مراد شاعر اين بوده كه از نسيم سمرقند بوي جوي موليان مي آيد. اين هم از نظر دستوري درست در نمي آيد كه چگونه (‌ترك سمرقندي) به جاي (سمرقند) نشسته است؟ درست است كه در عالم ذوق و احساس بوي يار را مي توان از شهر اوشنيد، اما در حوزه دستور زبان ودر چهار چوب قواعد وقوانين خشك آن، (شهر)يار، جاي (‌يار)‌ را نمي تواند بگيرد.Ÿ

بیان دیدگاه