نوشته : کارو
زمستان مرد…
مثل همه زمستانها – این زمستان هم – خیلی ساده و بی تکلف مرد…
و اشک فردا برفهای آب شده را – به خاطر شیون مرگ اجتناب ناپذیرش- به فرمان زمان – به فردای زمان … یعنی … به شگفته گی بهار زندگی سپرد…
***
و من برای پیداکردن گوری بی نام و بی نشان زمستان بود که همین امروز در نخستین روز تولد بهار سراغ طبیعی ترین طبیعت ها ، مزار ترین مزارها ، گهواره ترین گهواره ها … نه ! این ها نشد ، هیچ نشد – سراغ همه چیز ترین همه چیز ها ، یعنی ، (زمان) را گرفتم…
زمستان ، در کمال بدبختی – در آغوش ترحم ناپذیر زمان خفته بود.
و آنطور که از زبان ( زمان ) شنیدم ، قبل از مرگ حتی یک کلام به عنوان وصیت ، نگفته بود…
دلم بخاطر زمستان سوخت…
اگر قبل از پاییز میمرد… میتوانستم با مشتی برگ خزان زده ، جسد بی پناهش را بپوشانم …
دریغا ! در آمدن ها و رفتن های کاروان سرای زیست، برگهای بهاری را با جسد ها ، کفن هاو تابوت ها کاری نیست …
بهار ، فصل تجلی بیگناهی گنهکاران – فصل پذیرایی از پشیمانی توبه های دروغ توبه کاران است …
بهار زیباست… بهار فصل تجلی دهنده عظمت خدا ، یعنی بستراستراحت خزان زدگی های دوران انسانی انسان است…
زمستان مرد … و زمان که وسیع ترین و بلافصل ترین پناهگاه همه پدیده های نو – همه پدیده های جوان است- از شدت شعف تولد بهار حتی فراموش کرد برسنگ مزار زمستان – بر سنگ مزاری که نداشت – چند کلامی بنویسد…
بنویسد که : اینکه مرد چه بود… چقدر بود… چرا بود…
و من به خاطر همین بود که دلم بخاطر زمستان سوخت…
به خاطر همین بود که در یک لحظه ناتمام – تأثری زائیده از زمستان های عمر این زندگانی فانی ، لب خنده های نشگفته قلبم را به دامن مشتی سرشک به دامن نریخته ، دوخت…
***
با چند قطره خون از دریای خونی که در تک قلب تک افتاده ام طپش های قلبم را – چون بلم های طوفان زده به بازی گرفته بود ، با چند قطره خون از این دریای ناراحت ، چند کلامی به جای زمستان – برای زمستان- بر سنگ مزاری که زمستان نداشت ، نوشتم :
در این مزار فراموش شده ،
فصل تیره بختی خوابیده است ،
که بر هر دانه از بذر موجودیت اش که در قاموس طبیعت به ( برف) معروف است تار سرسام آفرین شب های سرد هزاران خانواده بی پناه ، تابیده است …
***
آه … ! ای … نیمه شب پنهانی …
زمستان است که اینجا خوابیده …
و زمستان است ، بلاخره پایان بهار هر زندگانی
در انتظار چه هستید؟
چرا میترسیداز دوست داشتن…؟
چرا میترسید از زندگی ، صحبت بازماندگان را آموختن
زندگی کنید … علی رغم تهدید زمستان ها …
و از بهار ، آنچنان که شایسته انسان های بهار آفرین است ، پذیرایی کنید…